پنج ماهگی ات مبارک عسل مامان
پنج شنبه 23 شهریور ماه تو ، گل پسر مامان وارد 5 ماهگی شدی و 4 ماه از زندگی قشنگتو تو این دنیا گذروندی ، امیدوارم همیشه ایام قلبت شاد و لبت مثل الان بی بهانه پر از خنده باشه
صبح 5 شنبه من و تو بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم تا پاهای کوچولوی تورو واکسن بزنیم و قطره فلج اطفال بخوری بماند که از روز قبل با هماهنگی اینکه آیا هستند و گفتند اره ولی نبودند و به خاطر تعمیرات تعطیل بود ، باز هم بماند که رفتیم مرکز بهداشت شماره 2 ولی دری که بالاش تابلوی مرکز بهداشت داشت بسته بود و و ما این همه راه اومدیم خونه درصورتیکه بعد بابایی با دوستش صحبت کرد و اون گفت و در ورودیش پشته و ما دوباره رفتیم آماده شدیم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم اونجا
وقتی رسیدی یه بچه دیگه ای جلوتر از ما بود و باید واکسن میزد وقتی واکسنشو زدند شروع به گریه کرد و تو هم از صدای اون گریه ات گرفت ، قربون اون درک و فهمت بشم من با صدای گریه ، گریه می کنی و با صدای خنده می خندی .......چه خلق کرده این خدا...............
خلاصه نوبت تو شد قد و وزنت کردند
وزنت 7.600
دورسرت 41.5
قدت 65 بود
ایشالله همینطور رشدت خوب باشه گل مامان
دیگه وقتی رسیدم خونه با کیسه آب گرم و حوله پاتو گرم می کردم و استامینافون و هر 4 ساعت بهت میدادم ، کم کم پاهات سنگین شد و نمی تونستی تکون بدی....شب با اصرار بابایی رفتیم خونه مادربزرگت و تو کمی گریه کردی مثل همیشه
فرداش روز جمعه خداروشکر پاهات بهتر شد و تکونش میدادی ، خاله فری هم از شمال اومده بود و به سفارش من برات لباس های تو خونه ای گرفته بود ....قربونت برم پسر قشنگم وقتی خاله رو دیدی غریبی می کردی لب و لوچه ات و پیچ میدادی به حالت گریه سریع می اومدم کنارت و نازت می کردم تا منو ببینی و آروم بشی و تو هم تا منو میدیدی می خندیدی ، دوباره خاله رو نگاه می کردی و می خواستی گریه کنی و دوباره من نازت می کردم و می خندیدی این کارو چند بار تکرار کردی
آخرش با خاله فرشته دوست شدی کلی باهاش به قهقهه می خندیدی و من ازت فیلم گرفتم ...
از 5 شنبه هم اینترنت قطع بود و من الان برات اینو نوشتم