سفر به شمال
خوشگل مامان من و تو بابایی روز 5 شنبه مورخ 19/8/91 پرواز داشتیم به سمت شمال
وسیله هارو از چند روز قبل جمع و جور کرده بودم و اون روز هم تو خیلی باهام همکاری کردی و کلی کارتون دیدی و منم به کارام رسیدم ......فدات بشم عشق کوچولوی مامان
خلاصه ساعت 2 راه افتادیم و تا برسیم بندر 2 ساعت راه بود و تو توی راه 1 ساعتی خوابیدی تو کریرت
بعد هم رفتیم فرودگاه و اونجا دایی و فرزانه و آقا یوسف و دیدیم و سوار هواپیما شدیم
تو نیم ساعت اول خیلی بی تابی می کردی و گریه سر دادی شاید فشار هوا گوشت و درد می اورد از اطراف نگاهمون می کردند و بلاخره خوابیدی تا قبل از فرود و بعد چشای خوشگلتو باز کردی و موقع رفتی مهماندار هواپیما کلی قربون و صدقه ات رفت
اومدیم ماشین گرفتیم و و تا برسیم شهرمون 1 ساعتی طول کشید بازم تو کمی گریه کردی و یعد خوابیدی
وقتی رسیدیم خانم بزرگ و آقا بزرگ و دیدیم بعدش هم خاله ها اومدند با پرستوی ناز نازی تا ساعت 2 پیش ما بودند و بعد رفتند
تو هم از خستگی خوابیدی
جوجه عاشقتم و خیلی دوست دارم