پاساژ گردی کیارش مامان
سلام کوچولوی مامان
دیشب من و تو دوتایی رفتیم پاساژ و من هم تورو گذاشتم روی زمین و دستای کوچولو و خوشگلت و گرفتم و تو با پاهای کوچولوت قدم زدی و با من همراه شدی خیلی لحظه شیرینی بود برام پسرم دست در دست مامانش داره تو بازار راه میره قربون اون قد و بالات بشم من
خودتم برات خیلی جالب بود چون تا گذاشتمت روی زمین یه نگاهی به من کردی و لبخند زدی یعنی راضی بودی با کنجکاوی به اطرافت نگاه می کردی وقتی هم آدمی ایستاده بود منو می کشوندی سمت اونا اینگار می خواستی باهاشون ارتباط برقرار کنی با هم می رفتیم داخل مغازه ها و تو کمی نگاه می کردی بعدشم دست منو می کشیدی تا بریم . یه جا یه روسری دیدم قیمت کردم و تو باز دست منو کشیدی یعنی بیا پایین بعد به شال روی سرم اشاره می کردی یعنی فکر کنم داری چرا داری می خری
خلاصه از اونجا هم منو زود کشوندی بیرون بعد رفتیم دو تا کفش به پام کردم و دوباره کفشای خودمو پوشیدم و تو به کفشم اشاره می کردی یعنی اینارو دربیار بعدش اشاره می کردی به صندلی یعنی اینجا بشین دوباره اونارو بپوش اونجا توی مغازه یه آینه داشت که تو خودتو می دیدی و می خواستی از توی آینه کفشتو و بگیری و نمی تونستی باز به من اشاره می کردی به عکست توی آینه خلاصه از مغازه کفش فروشی اومدیم بیرون ولی تو باز دست منو گرفتی و به زور کشوندی داخل مغازه یعنی بشین و اونارو بپوش فروشنده و مشتری ها هم خنده اشون گرفته بود دیگه چند تا مغازه دیگه رفتیم خسته شدی و بهونه می گرفتی و من بغلت کردم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم .
قربون اون قدم های کوچولوت بشم که با من همراه شدی
عاشقتم عزیزم
ارزو می کنم با همین قدم های کوچولوت همه دنیارو زیر پا بذاری و لذت ببری عشق من