م اااا م ااااا گفتن کیارشم
عزیز دلم درست روزی که تو 10 ماهگی و پشت سر گذاشتی و وارد 11 ماهگیت شدی وقتی خواستم ببرمت حموم دیدم خیلی راحت برای خودت داری آواز می خونی و میگی م ااااا مااااا خیلی ذوق خوشحال شدم وباورم نمیشد ولی چه خوشحالی کوتاهی چون از اون روز که 5 روزی میگذره دیگه نگفتی و داری دل منو حسابی می بری ، هی باهات تمرین می کنم که بگو مااا ماااا خیلی با دقت نگام می کنی و بعدش می گی باا بااا ای وروجک زودی بگو مامان که خیلی دوست دارم بشنومش و بعد درسته قورتت بدم
این روزها مامان مرضیه پیشمون بود و تو حسابی باهاش جور شدی و دیگه به من نمی چسبی و وقتی مامان مرضیه و می بینی دستت و می بری بالا و پنکه و لامپ و نشونش میدی آخه اون برای اینکه سرگرمت کنه ازت می پرسه کیارش پنکه کوووو؟ لامپ کو و تو هم نشونش میدی و خوشت میاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی