کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

قد و وزن 4 ماهگی کیارش + بازار

کیارش جونی دیروز بالاخره با بابا رفتیم مرکز بهداشت ، قد و وزنت و گرفتند الان وزنت 6/800 و قدت 65 ، دور سرت 45 شده قربون اون قد و بالات برم که حسابی بزرگ شدی بعدش اومدیم خونه و شب هم دوباره با هم رفتیم بازار ، حسابی تو مغازه ها صدا در می اوردی و ابراز وجود می کردی ، یه کم هم خسته شدی و خوابت می اومد و ناله می کردی ، برات یه پستونک تمام ژله ای خریدیم با یه بلوز زیر دکمه دار برای توی خونه و یه پارچه هم برای خشک کردنت بعد از شتشو این روزها نزدیک عید سعید فطره و مغازه ها خیلی شلوغه خلاصه کم و بیش به کارامون رسیدیم . تورو نوبتی بغل می کردیم راستش من زیاد بغلت کنم کمرم درد می گیره و دیشب همینطور شده بود و من به خودم فشار اورده بودم اب دهنت...
1 شهريور 1391

100 روزگی کیارش

کیارش مامان 100 روز میشه که پا به این دنیا گذاشتی و مارو از وجودت غرق لذت کردی خوشگل مامان الان رو پام لالا کردی و من دارم برات می نویسم امروز بابایی میخواست بره سرکار و تو بهش خنذه های صدادارتو نشون دادی و اون کلی ذوق کرد دیروز چند تا از عکساتو گذاشتم تو فیس . بوق تا دوستان تورو ببینند خیلی دوست دارم عسلم ...
1 شهريور 1391

دایی جواد و خنده های تو

امروز ظهر از خواب بیدار شدی البته یه چند باری عوضت کردم و شیر خوردی بعدش یه کم بازیگوشی کردی و من کتابتو باهات کار کردم بعد برای خاله ناهید زنگ زدم و با پرستو کوچولوی 2 ساله هم حرف زدیم تو در عین صحبت های ما بغلم بودی برای خودت به اطراف نگاه می کردی و ذوق می کردی و صدا در می اوردی و خاله صداتو از پشت تلفن می شنید ، بعدش هم یه کم به تلویزیون نگاه کردی دیگه خسته شدی دوباره ممه خوردی و خوابیدی بعدازظهر دایی جواد از شهرش اومد اینجا پیش ما وقتی رسید اول رفت خونه اون یکی خاله ، بعد با دختر خاله اومدند پیش ما تو تازه نیم ساعت خوابیده بودی و از خواب بیدار شدی ، دایی اومد بالای گهواره ات تو چشاتو باز کردی دایی قربون صدقه ات رفت ، خوشحال شدی باهاش ک...
26 مرداد 1391

اولین ورودت به تالار عروسی

کیارش شیرینم دیشب شب عقد دخترخاله المیرات بود ، ما هم همه تالار دعوت بودیم و تو برای اولین بار به تالار می اومدی با خودم فکر می کردم با این سر و صدای موسیقی چه عکس العملی نشون میدی که خداروشکر خیلی خوب کنار اومدی حتی خوشت می اومد و بازیگوشی می کردی بیشتر تو کریر بودی و تابت می دادم بعد با بابایی رفتیم عکس انداختیم با عروس و دوماد تو اون سرو صدا خوابیدی یه بار بهت شیر دادم  یه بار هم پوشکتو عوض کردم پی پی کرده بودی همه هم قربون صدقه ات می رفتند . ایشالله یه روز جشن دامادی خودتو من و بابایی بگیریم عزیزم امروز هم برای دومین بار بردمت حموم ولی خیلی زود اوردمت بیرون آخه قبل از تو خودم دوش نگرفتم برای همین حموم سرد بود و بخار نداشت...
30 تير 1391