کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

تولدت مبارک کیارش مامان

کیارش عزیزم عشق شیرینم بالاخره یکسال از بودنت گذشت نمی دونی تو این مدت از تو چقدر جان گرفتم ، پر از انرژی شدم و از غم و غصه دور و دورتر شدم بارها خداروشکر می کنم به خاطر وجود تو ، وجود پربرکت تو ، وجود اون دستهای کوچکت و اون نگاه نافذ و لبخند شیرینت چقدر به من قدرت داد ، قدرت زندگی و ایستادگی در مقابل بعضی فشارها و به جای تحمل کردن آنها ، کنارشون زدم و این نیرو از تو گرفتم ، بودنت برای من یه دنیا شور و عشق و به ارمغان اورد ، دستهای کوچولو و لپهای نرمت و می بوسم و ازتو ممنونم که در کنارم هستی ، از تو ممنونم که با وجود تو حس زیبای مادری و در روز مادر 91 چشیدم البته باید اعتراف کنم که اون روز این حسی و که بعد از گذشتن یکسال کسب کردم نداشتم الا...
8 خرداد 1392

تولد مامانی

خوشگل مامان دیشب تولد مامانی بود و من خیلی خوشحال بودم که تورو امسال در کنارم دارم یادش بخیر پارسال تو شکمم بودی و وول وول می خوردی و امسال تو آغوشم بودی چقدم برای من بی تابی می کردی و من چقدر از این بابت خوشحال بودم با اینکه خسته میشدم ولی دوست داشتم از اینکه می اومدی بغل من و یه نگاه عمیقی می کردی و خوشحال بودی تورو در آغوش گرفتم عاشقتم عزیزم وقتی شمع و فوت کردم و کیک بریدم تورو گذاشتم روبروش اخه دوست داشتم با کیک خامه بازی کنی و اینکه اصلا خوشت میاد خیلی جالب بود محکم می کوبیدی روی کیک و بعدشم یه کم خامه رو میذاشتی توی دهنت دلم می خواست بچلونمت اینقدر خسته شده بودی که با اینکه مهمونا هنوز نرفته بودند و تو هیچوقت تو چنین شلوغی خانوا...
7 بهمن 1391

کیارشی به تولد می رود

کیارش جونم این دومین تولدیه که رفتی یه بار وقتی 20 روزت بود رفتیم تولد دختر خاله پرستو و حالا هم 5 شنبه ای رفتیم تولد پسرعمو امیر محمد از جریان تولد باید بگم که تعداد بچه های 4 ساله تا 10 ساله زیاد بود یعنی حدود 15 نفر + خانواده ها و این بچه ها بک سرو صدایی می کردند که نگووووووووو ، یه جیغ ها و صداهایی بود که نپرس ، و تو ، خیلی بامزه بودی ، تا می بردمت کنار میز تولدی که بچه ها دورش جمع شده بودند از سر و صدا و جیغ های اونا لب و لوچه ات پیچ می خورد و می گفتی منو از اونجا دور کن ...فدااااااااااااااااااااااات بشم هلوی مامان منم یه کم دورت می کردم دوباره می اوردمت نزدیک ولی باز هم لب می پیچوندی ولی خداروشکر لج نمی کردی خلاصه بعد از بریدن کیک...
29 مهر 1391
1