کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

کوتاهی مو کیارشی

سلام خوشگل مامان اگه بدونی چقدر ناناز شدی شدی هلوی پوست کنده خوردنی خوشگل اوبا مای کوچک بیا و ببین دیگه روز پنج شنبه یعنی روز عید غدیر خم من دیگه صبرم تموم شد و داخل حمام چند تا روزنامه پهن کردم و مدادرنگی و مازیکی که برات خریده بودم با چند تا ورق سفید اوردم و بابات هم صدا کردم و اومد تورو با اون سرگرم کرد منم مشغول کوتاه کردن فرهای موهات شدم یعنی وقتی موهاتو کوتاه کردم دیگه هیچ پیچی توی موهات نبود و شدی خوشگل مامان و یه کم شبیه او...بامای خودمون شدی ، اون فرمانروای کل دنیاست تو هم معنی اسمت بهش نزدیکه فرمانروای تابناک یا پادشاه عادل دیگه بعضی اوقات صدات می کنم اوباما کوچولو آخی چقدر ناز شدی عزیز دل مامان ، دست خودم درد...
4 آبان 1392

اوج خوشبختی من

سلام سلام صد تا سلام ما برگشتیم ما دوشنبه 22 مهر برگشتیم به خونه امون و من توی این چند روز دور خودمو و خونه ریخت و پاش و خاک آلود با کیارش می چرخیدم و گشتی هم به دنیای زیبای وبلاگستان زدم حالا اومدم درباره یه چیز مهم که خیلی فکر منو مشغول کرده بود و دیگه می خواستم دست به دامان دوستان عزیز بشم و براتون بگم اونم اینه : یکی از دغدغه های فکری من نشستن کیارش روی صندلیش و رانندگی کردن من بود و به خاطر وابستگی کیارش به من و نق نق زدن های دائمی کیارش باورتون میشه من هنوز پشت ماشین کنار صندلی کیارش می شینم تا کیارش و سرگرم کنم تا کمتر بهانه گیری کنه !!!!!! و جالب اینجاست که منم اصلا کوتاه نمی اومدم و همیشه سعی می کردم کیارش و روی صندلی ...
28 مهر 1392

پاساژ گردی کیارش مامان

سلام کوچولوی مامان دیشب من و تو دوتایی رفتیم پاساژ و من هم تورو گذاشتم روی زمین و دستای کوچولو و خوشگلت و گرفتم و تو با پاهای کوچولوت قدم زدی و با من همراه شدی خیلی لحظه شیرینی بود برام پسرم دست در دست مامانش داره تو بازار راه میره قربون اون قد و بالات بشم من خودتم برات خیلی جالب بود چون تا گذاشتمت روی زمین یه نگاهی به من کردی و لبخند زدی یعنی راضی بودی با کنجکاوی به اطرافت نگاه می کردی وقتی هم آدمی ایستاده بود منو می کشوندی سمت اونا اینگار می خواستی باهاشون ارتباط برقرار کنی با هم می رفتیم داخل مغازه ها و تو کمی نگاه می کردی بعدشم دست منو می کشیدی تا بریم . یه جا یه روسری دیدم قیمت کردم و تو باز دست منو کشیدی یعنی بیا پایین بع...
1 مرداد 1392

ماچ ماچی کیارش مامان

  سلام گل زیبای من روز جمعه 20 اردیبهشت برای اولین بار لب های کوچولوتو ورچیدی و به حالت بوسه دراوردی و منو غرق شادی کردی ...زیبای من منتظر بوسه هات روی گونه هام هم می مونم. اون روز با خاله ها کلی رفتیم ددر و دودر خوش گذروندیم
22 ارديبهشت 1392

قدم برداشتن کیارشی

سلام گل مامان 4  شب پیش برای اولین بار 3 قدم کوچولو برداشتی و منو ذوق زده کردی داشتی دور میز مبل وسط هال راه میرفتی و من بهت گفتم کیارشی بیا پیش مامان و تو اومدی فکر کنم با 3 قدم خودتو به من رسوندی این روزها خیلی دوست داری بایستی و برای خودت دست بزنی ولی تعادلت و کامل نمی تونی حفظ کنی و این چند روزه هم باهات تمرین می کردم و که به سمتم بیای و تو خیلییییییییییییییییییی خوشت میاد و کلی می خندی و این کارو به عنوان بازی می بینی قربون اون قدمهای کوچولوت برم گل مامان همین روزاست که برای خودت مستقل بشی به کمک مامان نیاز نداشته باشی  
6 ارديبهشت 1392

م اااا م ااااا گفتن کیارشم

عزیز دلم درست روزی که تو 10 ماهگی و پشت سر گذاشتی و وارد 11 ماهگیت شدی وقتی خواستم ببرمت حموم دیدم خیلی راحت برای خودت داری آواز می خونی و میگی م ااااا مااااا    خیلی ذوق خوشحال شدم وباورم نمیشد ولی چه خوشحالی کوتاهی چون از اون روز که 5 روزی میگذره دیگه نگفتی و داری دل منو حسابی می بری ، هی باهات تمرین می کنم که بگو مااا ماااا خیلی با دقت نگام می کنی و بعدش می گی باا بااا ای وروجک زودی بگو مامان که خیلی دوست دارم بشنومش و بعد درسته قورتت بدم این روزها مامان مرضیه پیشمون بود و تو حسابی باهاش جور شدی و دیگه به من نمی چسبی و وقتی مامان مرضیه و می بینی دستت و می بری بالا و پنکه و لامپ و نشونش میدی آخه اون برای اینکه سرگرمت کنه ا...
27 اسفند 1391

راه رفتن کیارشی

خوشگل شیطونکم امروز کنار مبل نشسته بودیم و تو هم خودتو از روی مبل می خواستی بکشی پایین کمکت کردم واومدی کنار میز مبل و همونجا ایستادی و دستت به دستمال کاغذی نمی رسید دیدم خودت لبه های میز دو دستی گرفتی و راه رفتی و خودتو به دستمال رسوندی و یک برگ گرفتی و شروع به خوردن کردی و منم به دنبالت که نخور کیااااااااااااااااااااااااااااااااارش قربون اون قدم های کوچولوت بشم کیارش شیرینم کی بشه تو توی خونه بدو بدو کنی راستی کیارش 2 روز پیش تو روی 2 زانوت نشسته بودی و کنار گلدون و در حال خوردن آویزهای آویزونش بودی که پر از اکلیل بود منم اومدم پیشت و در حال جمع کردن آویزها بودم که یهو زانو های کوچولوت لق می زنه و تو با سر میری تو گلدون و نوک دماغ و س...
9 اسفند 1391

بای بای کیارشی

سلام خوشگل مامان امروز ظهر برای اولین بار بای بای کردی عزیزم داستان از این قراره که ظهری من داشتم تلفنی با خاله فری حرف میزدم ولی شما مثل همیشه بعد از دقایقی اعتراض کردی و می گفتی بلند شو بریم و دیگه صحبت نکن و منم تلفن و قطع کردم تا به تو برسم بردمت حیاط و زودی اومدم بالا دیدم جیغی کشیدی به چه بلندی که چرا منو اوردی داخل منم دیدم اینطوریه زودی خودمو و تورو آماده کردم و سوپتو گرفتم و پیاده با هم رفتیم خونه خاله و اونجا خاله ای تورو بغل کرد تا ببرتت سمت آیفون که تو خیلی دوست داری و تو خیلی راحت رفتی بغلش تازه با منم داشتی بای بای می کردی قربون دستای کوچولوت بشم من البته روزهای قبل هم بای بای می کردی ولی به این صورت که وقتی می گفتم بای بای...
9 اسفند 1391

دس دسی کیارشی

کوچولوی مامان وقتی بهت میگم دس دسی کن مامان ، دستای کوچولوتو می گیرم و بهم می رسونم و بهت می گم دس دسی دس دسی و بعد دستاتو ول می کنم و میگم حالا دست دسی کن تو هم دستاتو می زنی به هم البته به این صورت که کف دستتو می زنی روی دست دیگه ات و فقط هم یه بار می تونی این کارو انجام بدی خوشگلم و خیلی وقتا هم میگم این کارو انجام بده اصلا انجام نمیدی فقط نیگام می کنی جوجه ماااااااااااااماااااااااااان ...
4 بهمن 1391