کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

دنیای من و کودکم

تعطیلات پسرم چگونه گذشت؟

1392/1/20 20:58
نویسنده : مامانی
963 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش جونم ما امسال عید بیشتر وقتمونو توی خونه سپری کردیم و کمی هم مهمانداری

مامان مرضیه و بابا حسن که از قبل از عید اومده بودند اینجا و خونه ما و خاله ها رفت و آمد می کردند چند روز اول عید جایی به غیر از عید دیدنی نرفتیم و هفته دوم 2 روز رفتیم خونه دایی بندر عباس که تو اونجا کمی دچار کمبود خواب شده بودی چون جات عوض شده بود پایان شب دوم خاله ناهید و پرستو از شمال با پرواز ساعت 4 صبح رسیدند و ما فردا صبح راه افتادیم اومدیم خونه و قرار شد که اونا بعد با مامان مرضیه و دایی اینا بیان

13 بدر جایی نرفتیم و خونه بودیم البته همه رفتند ولی ما به خاطر اینکه تو خوابت می اومد و دیگه بد موقعی بود نرفتیم فقط شب رفتیم کنار دریا و سبزه امونو به آب سپردیم بعد هم رفتیم کنار خانواده و رفتیم آیس گلاس بستنی خوردیم ولی اونجا یه آقایی داشت بستنی شو تو لیوان با نی می خورد و تو هی بهش نگاه می کردی و داد و بیداد راه انداحته بودی که منم می خوام ولی ما توی نون سفارش داده بودیم تا من با قاشق بهت بدم ولی تو نمی خواستی حسابی قلقله کردی و بردیمت بیرون و تو هم گریههههههههههههه می کردی

شب پرستو اینا اومدند پیش ما خوابیدند 2 روزی پیش ما بودند و با هم رفتیم بازار بعد اونا رفتند کیش و خونه خالی شد در ضمن مامان مرضیه و بابا حسن هم پیشمون بودند و تو با مامان مرضیه حسابی جور شدی طوری که وقتی بغل من هستی می خوای بری بغل اون !!!!!! خیلی عجیبه چون تو خیلی به من وابسته ای اخه مامان مرضیه هم حسابی باهات بازی می کنه خلاصه وقتی خونه خالی شد و خودمون بودیم تو چند روزی خیلی بیقراری مامان مرضیه می کنی چون با هیچی سرگرم نمیشدی و همش بهونه می گرفتی و من خیلی اذیت شدم ، گناه دارم مامان اینقدر منو اذیت نکن خوووووووو

وقتی خواسته ای داری و براورده نمیشه تو صداتو کلفت می کنی و مثل شیر نعره می کشی و پاهاتو محکم سفت و راست می کنی یعنی باید انجامش بدی خوب بعضی چیزا و نمیشه و نباید انجام بدی برای همین سرتو با یه چیز دیگه گرم می کنم مثلا می خوای کلید برق ها رو دربیاری چون بلد نیستی مثل ما فشار بدی می خوای اونو بکنی ، یا می خوای دکمه ماکرویو و بچرخونی یا هی می گی در یخچال و برات باز کنم یا بلند میشی و عقربه ماشین لباسشویی و می چرخونی و خیلی کارهای دیگه

دیروز بردمت تو حیاط یه چیز جالبی ازت دیدم یه رابطه علت و معلول و خوب درک کردی اینکه پایین دستشویی داره و تو هی دستگیره و تکون دادی و بالاخره باز کردی و بلافاصله به پریز لامپ نگاه کردی و با نگات بهم فهموندی که یعنی حالا که در باز شد بعدش باید لامپ و روشن کنیم با تق تق کوبیدنها اینو هم یاد گرفتی و خاموش و روشن می کنی و سرگرم میشی

این روزها چقدر از کمد رختخواب ها خوشت میاد وقتی به من اشاره می کنی که ببرمت داخلش و من این کارو می کنم یه لبخند بزرگ تخویلم میدی و شادی و میشه از چشات خوند

2 روزه که به من می گی ماااا مااا یا ماااااام البته خیلی هدف دار نیست یعنی همیشه نمی گی و من باهات کلی تمرین می کنم ولی وقتی 2 روز پیش صدام کردی اینگار دنیارو بهم دادن البته تو پست های قبل نوشتم که 23 اسفند یه بار گفتی ما ما ولی دیگه نگفتی تااااااااااااا الاااااااان یعنی منو چشم انتظار میذاری وروجکم

این روزها همش دوست داری زیر بغلتو بگیرم و تورو راه ببرم هنوز تلاشی برای تنها راه اومدن نمی بینم ایشالله اون روز هم میرسه

و آخرین مورد هم اینکه تازگی ها با آلت ///تناسلی ات  هم آشنا شدی و موقعی که حمامت می کنم با کنجکاوی بهش نگاه می کنی و بازی بازی می کنی حالا باید کنترلت کنم که عادت نکنی.

خیلی دوست دارم کیارشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)