کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

اولین ایستادن

سلام پسر قشنگم چند روزی میشه که کاملا خودت تلاش می کنی و روی 2 تا پاهای خوشگلت می ایستی به این صورت که اول خودتو به لبه موردنظر مثل میز tv یا میز وسط مبل با سینه خیز می رسونی بعدش هی دستاتو سعی می کنی به لبه برسونی و هی تلاش می کنی و اون یکی دستتو بالا میاری بعد کم کم از پاهات استفاده می کنی و یکی یکی میاری جلو و به صورت 4 زانو می شینی و بعدش دوباره تلاش می کنی و باسن مبارک و بالا میدی و و لبه میز و محکم می گیری و بعد روی 2 تا پاهای کوچولوت می ایستی و عشق می کنی فدای کنجکاویت بشم پسر خوشگلم، در این حین یه چند باریه که زمین خوردی ولی فرشته های متاترون مراقبت بودند البته بنده هم در کنارت بودم و در حال عکاسی برای همین از دستم در می رفتی جوجه ...
29 دی 1391

با با

ای جونم دیشب برای اولین بار گفتی با با من و تو بابایی تو اتاقت بودیم و داشتم تورو برای خواب آماده می کردم یه دور شیر خوردی و شروع کردی به سینه خیز رفتن و آواز خوندن و آبا    بااااا بااااا گفتی خیلی من و بابایی خوشحال شدیم الهی دورت بگردم عزیزم منتظر شنیدن کلمه ماما هم هستیم خیلی دوست دارن عشق کوچولوی مامان ...
21 دی 1391

بـــــــــــــــــ بـــــــــــــــ گفتن کیارش

کوچولوی مامان امروز برای اولین بار شنیدم که گفتی ب ب (به فتحه بخون مادر) الهی قربونت بگردم خیلی تعجب کردم و خیلی وقت بود منتظر بودم این حرف و بشنوم آخه تو کوچولو همش جیغ جیغ می کنی و آ و او زیاد می گفتی ولی خبری از ب نبود که بالاخره پیداش شد و بابات و حسابی خوشحال کرد آخه اینگار داری اونو صدا میکنی پس من چی مامانی خوب گناه دارم   تازه دیروز هم بابایی از سرکار اومده بود و تو چنان ذوقی از خودت نشون دادی که دیگه نگوووووووووووووو حتی نمی تونست بره دست و روشو بشوره با اینکه من کنارت بودن تو منو نمی خواستی و برای اون گریه می کردی جل الخالق دیگه اینکه شیشه کوچولو آب خوریتو گذاشتمش کنار و به جاش امروز بابایی برات لیوان آموزشی دسته دا...
18 دی 1391

نشستن گل پسرم

عشق کوچولوی مامان بالاخره تو 7 ماه و 25 روزگیت تونستی 5 دقیقه بدون کمک من بشینی خیلییییییییییییییی خوشحال بودم و چشم انتظار البته می نشستی ولی من باید حتما مراقبت بودم چون زودی کمرت لق میزد و می افتادی حالا دیگه برای خودت می تونی راحت بشینی و دنیارو به صورت نشسته هم تجریه کنی فدات بشم دیشب هم بالاخره تلاشت و کردی و خودتو بهم رسوندی و کشوندی و با زانوهای خوشگلت اومدی روی شکمم که دراز کشیده بودم این حرکتت هم جدید بود قبلا اینکارو می کردی ولی موفق نمیشدی امروز من و تو دوباره با هم رفتیم حمام و نیم ساعت اب بازی کردی حدود 5 روزه بهت زرده تخم مرغ میدم خداروشکر می خوری امروز هم برات پوره سیب زمینی درست کردم و بهت دادم فردا هم ایشالله پ...
16 دی 1391

پیدا کردن انگشت پا

آخ جووووووووووووون کیارشی  اول آذر انگشت پاهاشو در حالیکه روی مبل لم داده بود پیدا کرد و و خودشو خم کرد و اونارو گذاشت تو دهنش و منم دوربین به دست ازش عکس گرفتم از خیلی وقت پیش منتظر این روز بودم خوشگلم آخه خیلی این حرکتو دوست دارم و و لذت می برم و ذوق می کنم بعضی اوقات هم کمکت می کنم تا زودتر پیداش کنی و بخوریش فدای اون نگات بشم مامانی وقتی توی کالسکه میذارمت بیشتر بهش توجه می کنی و سعی می کنی که بخوریش ولی به دهنت نمی رسه خدا کنه این حرکتت زودی تموم نشه و من حسابی لذت ببرم جیگل مامان
12 دی 1391

من و تو در حمام

جوجه جوجه ای مامان امروز برای اولین بار من و تو تنهایی با هم رفتیم حمام چه کیفی هم داشت و تو برای خودت با اون نهنگ پلاستیکی بازی می کردی تا من خودمو شستم و بعدشم نوبت تو کوچولو رسید و حسابی شستمت و تو همش می خواستی آب و که از دوش می اومد بگیری ولی نمی تونستی الانم داری نق می زنی و خودتو به من و لپ تاپ می رسونی تا بهت توجه کنم با اینکه بابایی پیشته و یه کم که بهت توجه می کنم زودی می خندی و دوست داری باهات بازی کنم منم همین کارو می کنم قربون اون صدای بلبلی ات بشم مامانی خیلی خوشگل در میاریش امروز رفتیم آرایشگاه خاله اکرم تو اونجا کمی خوابیدی و بازی کردی بعد هم رفتیم بازار من برات یه اسباب بازی ماشین که دور خودش می چرخه خریدم با یه دون...
12 دی 1391

تلاش برای رو زانو ایستادن

ای خوشگل مامان از دیروز تا بحال می بینم داری تلاش می کنی تا روی زانوت هم بایستی خیلی برام جالب و هیجان انگیز بود آخه تا به حال با این صحنه توی عمرم مواجه نشده بودم تلاش یک کودک برای چهار دست و پا رفتن واقعا موقع دیدن این صحنه ها به بزرگی خدا فکر می کنم خدایا شکرت که به من این نعمت و دادی هزاران بار ازت ممنونم  
28 آذر 1391

پسرکم غذا خور شده

درست روز 23 آبان که 6 ماهگی و تموم کردی اولین غذاتو هم خوردی برات فرنی درست کردم عشق کوچولوم و تو خیلی بامزه و بااشتها خوردی ، خدایش دلم می خواست قورتت بدم عسل مامان ، خیلی خوشحال شدم که دوست داشتی و خوردیش ایشالله که همش گوشت تنت بشه عزیزکم با اون لپای بامزه و آویزونت هی به کاسه ات نگاه می کردی و من یه بشقاب گذاشته بودم زیر کاسه و تو اول اونو شروع کردی به گرفتن و خوردن و بعدش هم قاشق تو ول نمی کردی کیارش عاااااااااااااااااااااشقتم   ...
25 آبان 1391

تلاشت برای سینه خیز کردن

جیگل مامان 16/8/91 وقتی از خواب خوش صبح بیدار شدی و در حال بازیگوشی بودی دیدم خودتو دمر کردی و برای گرفتن پستونکت باسن کوچولوتو و تکون میدادی به سمت جلو و تلاش می کردی بری بگیریش قربون دستای کوچولوت بشم وقتی صبحا از خواب بلند میشی چون سیر از خوابی خلی سرحالی و تا نیم ساعت هیچ حرفی نمی زنی و نق هم نمی زنی عاشقتم عشق کوچولوم ...
22 آبان 1391