کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

22 ماهگی کیارش( وارد 23 ماهگی )

1393/1/24 8:02
نویسنده : مامانی
1,864 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات ماه 23 در واقع 22 ماهگی کیارش

 

 

از تاریخ 23 اسفند تا 23 فروردین

 

سلاااااااااااااااااااام خوشگل مامان

 

خوبی شیرینم

 

عسل مامانی

 

جیییییییییییییییییییییگر

 

از خاطراتت بنویسم که هفته آخر اسفند که به گردگیری گذشت و تو همچنان مشتاق و خیلی کمکمون کردی ، مخصوصا از قسمت جارو برقی خیلی خوشت می اومد و همش با لهجه شیرین خودت می گفتی : جارو بگییییییی جارو بگیییییی       قربونت بشم جیگر مامان

 

من چند روز قبل از عید می رفتم کمک خاله تو آرایشگاه ، یه روز مامان مرضیه اومده خونه امون تورو نگه داشت ولی وقتی برگشتم اینگار بمبی تو خونه ترکیده بود ف همه چی و قاطی کرده بودی ، یکی دو روز هم  هم اومدی آرایشگاه و خلاصه گذشت

 

امسال زمان تحویل سال ساعت 8:20 دقیقه شب بود ، زمان خیلی خوبی بود ، از روز قبل سفره انداختم ولی تو سفره امون سبزه و ماهی نداشتم ، سبزه تمام شده بود و خودم هم سبز نکرده بودم ، خلاصه لباس های نو و مرتب پوشیدیدم و سر سفره هفت سین نشستیم و کمی قرآن خوندیم تا سال تجحویل شد و تو چقدر از روشن شدن شمع ها ذوق داشتی و همچنین از دیدن شکلات ها و به زحمت تونستیم ازت عکس بندازیم اینقدر که وروجک بودی و همش در حال دویدن ، شب هم رفتیم خونه مادر و پدر بابایی ، مامان مرضی و بابا حسن با خاله اکی و عمو وهاب رفته بودند سید مظفر بندرعباس ، خاله سودی اینا هم رفته بودند مشهد سال و تحویل کنند ، خاله سوسن اینا هم تو راه بودند تا برسند شیراز و اینجا ، بقیه هم تو خونه هامون بودیم .

 

خلاصه رفتیم عید دیدنی و شما عیدی هاتو گرفتی

 

شب سوم عروسی دعوت بودیم رفتیم و خوش گذشت و تو با مامان مرضیه تو حیاط تالار می چرخیدی

 

همون شب خاله سوسن اینا رسیدند رفتیم پیششون و تا ساعت 2 و خورده ای اونجا بودیم

 

روز چهارم  رفتیم پارک با خانواده و برنامه های دینی و زنده توی پارک برگزار می کردند دیدیم و عکس گرفتیم مخصوصا شما روی یه شتر مجسمه ای نشستی و ازت عکس گرفتم

 

روز پنجم  خانواده رو خونه خودمون دعوت کردم و خوش گذروندیم برای ناهار قورمه سبزی و خورشت آلو درست کردم با کمک خاله سوسن

 

روز شش روی جی جَم مامان چسب زدم و گفتم درد می کنه و دیگه نمی تونی بخوری و تو خیلی گریه کردی و ضجه زدی و بالاخره خوابیدی ، دوباره شب بلند می شدی و همین داستان بود و هر چی این طرف و اون طرف می بردیمت ساکت نمی شدی تا بالاخره خوابت می برد

 

روز 8 عروسی دعوت بودم ، شمارو به بابایی سپردم و خودم رفتم عروسی ، دوستم نسرین و دیدم و خوش گذشت و تو آخراش بی طاقت شده بودی و مامان و می خواستی و منم رفتم دم در ، تا منو دیدی کلی ذوق کردی

 

مراحل از شیر گرفتن و قطع کردم چون بسیاااااااااااااااااار لجبااااااااااااااااز شده بودی و خیلی بد بود ، منم موکولش کردم به یه موقع دیگه ، یهو از بیرون اومدیم چسبارو برداشتم و گفتم جی جَم مامان خوب شده و تو ذوق کردی و خوشحال و هی می گفتی خوب خوب خوب و می خندیدی ، خیلی هم سنگین شده بود و دردم می اومد ولی وقتی خوردی رااااااااااااحت شدم

 

روز 9 رفتیم پارک قلعه پرتغالی ها ، مسافرا اومده بودند و شلوغ شده بود و سطل ماسه بازی تو بردم و بازی کردی و کلی هم خرچنگ های کوچولو دیدی که از زیر ماسه ها در می اومدند

 

روز 10 با خاله فری اینا رفتیم پارک ساحلی و شما بازی کردی

 

روز 11 هم مهمان های خانواده پدری از شیراز اومدند و دوباره رفتیم پارک قبلی و اونارو دیدیم و شما با عموت دوست داشتی بازی کنی ولی یغل بقیه نمی رفتی

 

روز 12 هم پارک کوثر

 

روز 13 خونه خاله فری دعوت بودیم شما ظهر از خواب بلند شدی و ما هم زودی آماده شدیم و رفتیم و کباب خوردیم و عصری هم سبزه و کاهو گرفتیم رفتیم کنار ساحل خوردیم و سبزه و گره زدیم و دادیم به آب

 

اینم از تعطیلات نوروزی ما

 

لهجه خیلی بامزه ای داری به قول بعضی ها اینگار از خارج اومدی و داری زبان فارسی یاد می گیری

 

لغاتی که استفاده می کنی

بگیر نه

بخور نه

بغل نه

بوس نه

فشار نه

 

هر چیزی و که دوست نداری آخرش نه اضافه می کنی

 

هوخ اَم مَ = یعنی شکلات بده من بخورم

خرچنگ = هرچنگ

کارتون=داغُن

 

دیگه اینکه خیلی لجباز شدی و خیلی هم مستقل ، دوست داری همه کارهارو خودت انجام بدی ولی نمی دونم این استقلال برای غذا خوردنت چرا نیست ، همیشه باید برات کارتون بذارم تا سرگرم بشی و غذا بخوری وگرنه نمی خوری ، نمی دونم چرا وقتی روتو بر می گردونی و غذا نمی خوای چرا اینقدر بهم فشار میاد و سریع عصبی میشم و حالم گرفته میشه ، کاشکی اینقدر غذا خوردنت برام مهم نبود

 

با اسباب بازی هات توی خونه زیاد سرگرم نمیشی ، بیشتر بهونه گیری می کنی و من و از این سر خونه می بری اون طرف

 

تقویم هایی که برات سفارش دادم بعد از عید آماده شد و به خانواده دادم و توی اتاق خودت و هال هم گذاشتم

 

عاشق بستنی هستی و می گی بابای بَس بخر ، تا دارم با بابایی صحبت می کنم شما می گی بَس بخر

موتورت رو گذاشتم توی حیاط و شما کمی باهاش بازی می کنی

 

توی خیابون که هستیم و مسیر خونه و متوجه میشی سریع می گی : خونه نه خونه نه = یعنی خونه نریم

یا می گی پارک بییم یعنی پارک بریم ، تا می رسیم تو پارک و تو بچه هارو می بینی روی تاب نشستند از همون دور می گی : نی نی نه ، نی نی تاب نه

 

اگه دست بچه ای بیسکویت ببینی که داره می خوره می گی : نی نی بیکوییت نه ، بیکووییت نه منظورت اینه که منم میخوام

 

عاشق اتو کردنی و هی می گی اتو اتو ، بعضی اوقات می ذارمت روی صندلی بشینی و درب اتو باز و بسته کنی

همچنان به پریز و دو شاخه برق علاقه مندی و همش دوست داری بزاری تو پریز برق ولی من اجازه نمیدم یه بار تو همین بازی هات یهو یه کوچولو دستت و برق گرفت یعنی حسش کردی

 

چند روز پیش از حموم که اومدیم موهامو سشوار کشیدم و بعد که کارم تموم شد تو بهم می گی خوکسل خوکسل اینقدر از این حرفت انرژی گرفتم که نگووووووووووووووووووو

 

بابایی هم بعد از اینکه اصلاح کرد می گی خوکسل

 

قربون پسر با احساساتم بشم من

 

بالاخره روز 23 فروردین به صورت کامل از شیر گرفتمت و از روش دادن شیر برای آخرین بار در شب چهار شنبه و شب جمعه استفاده کردم خیلی خوب بود و روی جی جَم هم صبر زرد زدم تا لب زدی عقب کشیدی و گفتم تلخ شده و راحت پذیرفتی ولی به جاش منو می زدی و مورد عنایت قرار میدادی چون حرصت گرفته بود نمی تونستی مک بزنی و بالاخره دیدم خودت دستاتو میذاشتی توی دهانت تا اون حس ارضای مکیدن بهت دست بده و بعد ول کردی و یه کم نق زدی و خوابیدی و دیگه از شیون های بی حد و اندازه دفعه قبل خبری نبود ، شیر خودم هم حتی جمع نشد و واقعا تو این روش موندم و خیلی خوب بود دست دوست عزیزم سارا و نسرین درد  نکنه که این روش و بهم معرفی کردند

 

دیروز دقیقا روز 23 فروردین تو 23 ماهت کامل شد و وارد 24 مین ماه زندگیت شدی

 

کیارش عزیزم

عشق شیرینم

پسر زیبای منم

با تو احساس می کنم دوباره متولد شدم

ممنون که هستی

خدایا به خاطر این موجود زیبا ازت ممنونم

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)