کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

سفر به کیش

1392/11/2 18:24
نویسنده : مامانی
975 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوشگل مامااااااااااااااااااااااااااانقلب

 

چقدر دلم تنگ شده بود برات اینجا بنویسم

 

یه کم سرم شلوغه وقت نمی کنم

از طرفی گوشی جدید خریدم همش وقتم سر اون میره

 

از طرف  دیگه وارد بورس شدم وقتم سر اونم میره

 

از طرفی هم باید خونه داری مهمانداری بچه داری و همسرداری هم بکنم خوب اینا که همه وقتمو می گیرند

دیگه اصلا وقت نمی کنم درس بخونم برای ارشد خیلی دوست دارم ولی وقت نمی کنم

تو هم که خیلیییییییییییییییی وروجک و همچنان وابسته ای و همه کارات و باید با من انجام بدی برای همین وقت کم میارم

حتی دیگه وقت نمی کنم کتابای تربیتی بخونم قبلنا که شیر روزانه می خوردی منم کتاب می خوندم ولی حالا از وقتی شیر روزانه هم بهت نمیدم دیگه فرصتی برای دراز کشیدن و مطالعه اینطوری هم ندارم همش با کمبود وقت درگیرم

 

خوب بگذریم میخوام برات از سفرنامه کیش 14 آذر رفته بودیم بنویسم

 

خاله ناهید و پرستو از شمال بک هفته ای میشد اومده بودند کیش پیش سعید و حالا 5شنبه خاله اکی و شوهرخاله وهاب هم می خواستند برند کیش منم از این فرصت استفاده کردم و گفتم من و تو هم باهاشون بریم

آخه بابایی خیلی حوصله کیش اومدن نداره با اینکه عمه زهرات کیش زندگی می کنه ولی ما از وقتی تو به دنیا اومدی اونجا نرفتیم خلاصه چمدنمونو بستیم ساعت 3 راهی شدیم و با بابایی خداحافظی کردیم و با ماشین خاله اینا رفتیم به طرف بندر چارک ، یکساعتی توی راه بودیم و تو هم پسر خوبی بودی و اذیت نکردی و یه 20 دقیقه ای هم توی ماشین جی جم خوردی و خوابیدی ،رسیدیم و بیدارت کردم بعد ماشین و تو پارکینگ چارک گذاشتیم و رفتیم سوار اتوبوس شدیم تا برسیم به کشتی تند رو ، وقتی سوار اتوبوس شدیم تو خیلی برات جالب بود و به صدای اتوبوس گوش می کردی و از خودت مثل اون صدا درمی اوردی و لباتو غنچه می کردی و بوس می فرستادی یعنی سوار اتو بوس شدیم بعد پیاده شدیم رفتیم سوار کشتی شدیم  و توی کشتی هم یکساعت توی راه بودیم تا به کیش رسیدیم و با خوراکی اینا مشغولت کردیم، پسرخاله سعیدت اومد دنبالمون و تا وسیله هارو ببریم تو ماشین یه ماشین پلیس ایستاده بود بردمت بهت نشون دادم از نزدیک و تو می خواستی بهش دست بزنی زبان

پسرخاله سعیدت مارو برد پیش پرستو و خاله ناهید از اینکه اومده بودیم محیط جدید،  زیاد دوست نداشتی اولش خوب برات جالب بود و یه کم اطرافتو بررسی می کردی ولی بعد زود خسته شدی و می گفتی بریم بیرون ، اتفاقا همون شب تولد سعید بود کیک خوردیم و شمع فوت کردی و سعید برای تو و پرستو یه عروسک خوشگل هم خرید ، دستش درد نکنه ، ما هم کادو بهش پول دادیم ، خلاصه اون شب چند بار از پله ها اومدیم پایین تو پارکینگ و توی حیاط کمی بازی کردی و از خونه خارج می شدیم اروم میشدی خوبه طبقه اول بودند و زیاد از بالا و پایین رفتن خسته نمی شدیم  ، بعد تولد هم رفتیم بولینگ مریم ، موقعی که می خواستیم وارد بشیم پسرعمه ات سجاد و دیدیم و اون چند بار روی تو زوم کرده بود و داشت فکر می کرد درست دیده یا نه تا اینکه منو دید و فهمید که اشتباه نشده و تو پسردایی اش کیارشی ، با دوستش اومده بود اونجا سجاد امسال کلاس پنجم دبستانه خلاصه اون رفت و ما هم رفتیم داخل و سعید قبض بولینگ گرفت تا بریم بازی کنیم ولی ما سر از شهربازیش دراوردیم و تو پرستوی 3 و نیم ساله حسابی قطار سواری کردید و کیف کردید و بولینگ بازی نکردیم بعد رفتیم ساحل و خاله اینا دوچرخه سواری کردند ولی ما نکردیم اخه دیر وقت شده بود و اومدیم خونه تا تو بخوابی ولی نه که جات عوض شده بود همه رو خوابوندی بعد خودت ساعت 3 شب خوابیدیابله مثلا زود اومدیم تو بخوابی خواب اینم از شب اول

فردا صبح ما بالای سرت شروع به صحبت کردیم  ،من فکر می کردم دیر خوابیدی دیر هم بلند میشی ولی نه ،ساعت 11 بود درواقع بیدارت کردیم ببخشید پسرم ، خلاصه وقتی بیدار شدی کمبود خواب داشتی خیلی بهانه گیری می کردی بردمت پارک نزدیک خونه و یه کم سرگرمت کردم و ساعت 4 بالاخره خوابیدی تا ساعت 6 ، عمه ات زنگ زد که امشب بیا با هم بریم بیرون و من هم قبول کردم و خاله ها رفتند بازار و پیتزا و ما هم سارا دخترعمه ات اومد دنبالمون و رفتیم خونه عمه و دیدارهارو تازه کردیم و تو هم باز تو محیط جدید قرار گرفتی و دوست داشتی بری بیرون از خونه ، خلاصه آماده شدیم شوهر عمه زحمت کشید مارو برد شاندیز و توی ماشین همش بیقراری می کردی و می خواستی پیاده بشیخنثی و توی شاندیز هم دوبار پی پی کردی و من عوضت کردمابرو یعنی ادم رستوران بره و دوبار هم پی پی کنهیول شام هم که عالی بود و جوجه خوردیم و تو هم که خیلی گشنه ات بود تا شام رسید باید عوضت می کردم می خواستم برم و تو هی به جوجه ها نگاه می کردی و اشاره که می خوای بخوری منم دیدم بیقراری یه دونه دستت دادم بعد با هم رفتیم دستشویی و تو با چه ولعی می خوردی ماچمژه خلاصه موسیقی زنده بود و سر و صدا و من و تو همش در گردش بودیم ، واقعا با بچه رستوران اومدن چقدر سخته اولین بار بود باهات رستوران می اومدمعینک خلاصه این شب هم تمام شد و رفتیم خونه عمه تو پارکینگ منتظر سعید موندیم تا اومد دنبالمون و رفتیم خونه تا بخوابی ولی باز هم دیر خوابیدی چون به جات عادت نکردی، اینم از روز دوم

روز سوم رعایت کردیم و کمتر حرف زدیم و شما بهتر خوابیدی و بعداز ظهر هم برنامه ریزی کردیم همه با هم رفتیم پارک دلفین ها ، بدو ورود که قطار بود و تو دوست داشتی سوارش بشی و کمی لج کردی ولی نمیشد سوار قطار بشی چون داشتند بقیه عکس می گرفتند و اجازه وارد شدن به قطار و نداشتیم خلاصه زودی از اونجا دورت کردمت و تو هم کمی گریه کردی بعدش رسیدیم به پرندگان و طوطی ها که تو از دیدنشون تعجب کرده بودی و می خواستی اونارو بگیری ، آخه بعضی هاشون ازاد بودند ، بعد رسیدیم به قسمت طاووس ها که خیلی زیاد بودند و برای خودشون در حال پرسه بودند و تو هی می خواستی اونارو بگیری و من مواظبت بودم خلاصه کلی پرنده و حیوون دیدیم و حسابی لذت بردی ، بعد رسیدیم به اولین قسمت نمایش و حرکات اتروباتیک ولی تو دوست نداشتی و هی می خواستی این طرف و اون طرف بری منم بردمت بیرون برات یه ساندویچ خریدم نشستیم با هم زیر الاچیق خوردیم و با بابایی ات صحبت کردیم خیلی هم خوش گذشت ، از طرفی چون پارسال دایی اینا اومده بودند پارک دلفین ها و سی دی شو گرفته بودند من همشو دیده بودم از اینکه این برنامه رو از دست دادم ناراحت نبودم و با هم خوش گذروندیم همه داخل بودند ما رفتیم اسب هارو دیدم و این برنامه یکساعتی طول کشید ، بعد همه اومدند بیرون و به طرف دلفین ها رفتیم و تو خوابت می اومد خیلی بیقراری می کردی از طرفی کالسکه هم نداشتیم من همش بغلت می کردم کوله پشتی وسیله های تو هم روی پشتم بود از کت و کول افتادم ، وقتی قسمت دلفین ها شروع شد واقعا دیگه اشکم داشت در می اومد چون خیلی خسته شده بودم و تو باز می خواستی منو بکشونی این طرف و اونطرف بغل کسی دیگه ای هم نمیری و این منو واقعا خسته می کنه، منم بهت شیر دادم و خداروشکر بعد کلی تقلا خوابیدی و و قسمت های قشنگ دلفین هارو ندیدی و توی اون سرو صدا نیم ساعتی خوابیدی ، منم یه کم انرژی گرفتم و بعد بیدار شدی و برنامه تموم شد و رفتیم با دلفین عکس گرفتیم و تو از دیدنشون ذوق می کردی و هی اشاره می کردی بریم پیششون و منم می گفتم الان میاد و وقتی دلفینه اومد بالا تا با ما عکس بگیره من گفتم اومد اومد و تو فکر کردی اسمش اومده و هی می گفتی اومد اومد و این کلمه رو هم اولین بار می گفتی در واقع یه کم زبونت باز شده و داری سعی می کنی حرف بزنیماچقلب خلاصه عکس گرفتیم و سوار قطار شدیم رسیدیم به یه قسمت دیگه و تو از سوارشدن به قطار خیلی لذت بردی و دل نداشتی پیاده بشی ، درواقع مارو با قطار به یه قسمت دیگه بردن که شوویی برگزار میشد که بیشتر کار طنز بود بیرون این بالن یه پارک کودک بود که تو از دیدنش خیلیییییییییییییییییییییی خوشحال شدی و یکساعت تمام بازی کردی و به هیچ عنوان خسته نمیشدی و حتی یکبار هم نرفتیم داخل ببینیم برنامه اش چی بوده و تو پرستو حسابی توی پارک بازی کردید و خسته شدید ، بلاخره برنامه های دیدن پارک دلفین ها هم تموم شد و عکس من و تو هم که با دلفین ها گرفته بودیم هم آماده شد و خیلی هم خوشگل شد

روز چهارم تا ظهر خونه بودیم و بعد ازظهر هم شما خوابیدید و بعد اماده شدیم رفتیم به سمت بازار عربها ، تو بازار عربها کمی دور زدیم و من برات ماشین آتش نشانی و و ماشین پلیس و اتوبوس خریدم که همشون از وسیله هایی بود که تو توی کتابت باهاشون آشنا شدی و وقتی هم توی خیابون میدیدشون حتما به ما می گفتی این شد که برات خریدم تا حسابی باهاش بازی کنی عشق زندگی من

بعد از بازار عربها رفتیم به سمت بازار پدیده شاندیز که اونجا چیز خاصی نداشتند ولی یه پارک بازی کوچولو داشتند که حسابی اونجا بازی کردی و خوش گذروندی و پرستو هم همبازیت بود بعد اومدیم خونه و استراحت کردیم و خوابیدیم

روز پنجم  وقتی از خواب بلند شدیم و صبحونه خوردیم من و تو پرستو رفتیم پارک کنار خونه و شما کمی بازی کردید ، اون روزهم دعوت شدیم خونه عمه زهرا با خاله ناهید و پرستو و پسرخاله سعید ، رفتیم اونجا تو یه کم مشغول بودی و آخر شب دوست داشتی بری بیرون که ما هم بلند شدیم و اومدیم خونه دست عمه جون درد نکنه برامون فلافل خوشمزه با سوپ مرغ خوشمزه درست کرده بود و تو هی اسم سارا و سیما و سجاد و می گفتی البته به زبون خودت ، اصلا نمی تونی س و بگی و س و حذف می کنی و اینطوری صداشون می کردی : هارا ، هیما ، هجاد

اونجا با جامدادی سجاد یه کم سرگرمت کردم آخه تو عاشق مداد و این چیزایی

سجاد یه ماشین داشت که با اون هم حسابی بازی کردی

قربونت بشم پسر خوشگلم

روز ششم تا بعد از ظهر خونه بودیم وقتی که شما خواب بعد از ظهرتو هم انجام دادی و با پرستو و خاله رفتیم به سمت بازار پردیس 1 و 2 و یه گشتی زدیم و من برات هواپیما خردیم آخه تو خیلی دوست داری و اونجا ماشین های کوچولو کرایه می دادند برای بچه ها که من کرایه کردم و تو هم سوار شدی و حسابی کیف کردی

روز ششم با  پرستو و خاله رفتیم سمت بازار مرجان البته عمه جون و شوهرعمه اومدن دنبالمون و با هم رفتیم بازار مرجان ، اولش قرعه کشی بود و چون عمه جون قبلا از اون مغازه جنس خریده بود کارت قرعه کشی داشت و به ما هم داد ولی چیزی برنده نشدیم ولی به بچه ها جایزه کوچولو دادند ، جایزه اش هم شمع های تولد بود ، بعد رفتیم سمت مغازه های دیگه و من برات استخر بادی و توپ بادی ،ببر بادی و یه دونه هم مگس کش شارژی خریدم ، برای خودم هم کیف پول و صندل ، بعدش رفتیم برای شما و پرستو سیب زمینی خریدیم و خوردید و سیر شدید و برگشتیم اومدیم خونه و بعدش من و شما رفتیم سوپری و یه کم خرید کردیم و من گذاشتمت توی چرخ دستی و و تو هم دوست داشتی و کمتر بهانه می گرفتی

روز هفتم سعید جون همه وقتشو در اختیارمون گذاشت و اول مارو برد پارک مرجان و اسکله و بعد هم رفتیم سمت حریره که شهر قدیم کیش بود  و تو توی ماشین خوابیدی و بعد رفتیم کشتی یونانی ناهار خوردیم و تو همچنان خواب ناز بودی و بالاخره بیدار شدی و با هم رفتیم توی محوطه دیدیم شتر کرایه میدند برای سواری ما هم سوار شدیم و حسابی کیف کردی خوشگلم

اتفاقا امروز بابایی قرار بود بیاد کیش و قرار بود ساعت 6 کیش باشه ما هم رفتیم اسکله دنبالش و بابایی و دیدیم و ذوق کردیم ، بعد رفتیم خونه و کمی استراحت کردیم و بعدش رفتیم بولینگ مریم و بالاخره بولینگ بازی کردیم که خیلی کیف داشت ولی تو زیاد نمیذاشتی و کلافه بودی و خوابت می اومد بعد با خاله و سعید و پرستو خداحافظی کردیم و رفتیم خونه عمه ، ولی اون شب جات عوض شده بود و تو اصلا خوب نخوابیدی و بلند میشدی و شدیدا ضجه میزدی و منم چراغ و روشن می کردم تو کمی اروم میشدی البته اتاق هم خیلی تاریک بود شاید به خاطر اینم بود یه چند برای بلند شدی ، خلاصه صبح شد و تو از خواب بلند شدی

روز هشتم و خونه عمه جون سپری کردیم و عمه برامون گوبولی ، غذای مخصوص شهرشون و درست کرد و خوشمزه بود و دستش درد نکنه ، شب هم با عمه اینا دوباره رفتیم پردیس و من برای گوشیم کاور خریدم و یه قهوه ساز کوچولو هم خریدیم و بعد رفتیم پیش عمو که ناخدای یکی از کشتی های تفریحی ه ، عمو و دیدیم و دیداری تازه کردیم ، عمو اصرار داشت که با کشتی بریم و از موسیقی و امکانات تفریحی استفاده کنیم ولی از اونجا که من می دونستم تو یه جا بند نمیشی و ما بیشتر اذیت میشیم نرفتیم و عمو جون زحمت کشید از عکاسشون خواست ازمون بوی کشتی عکس گرفت و قرار شد برامون قاب کنه و تا فردا به دستمون برسونه ، دست عموی مهربون درد نکنه بعدش شوهر عمه مارو رسوند خونه سعید و پرستو خوابیدیم و خداروشکر تو راحت خوابیدی

روز هشتم هم راهی شهرمون شدیم و با پرستو و خاله و سعید خداحافظی کردیم ، قرار بود بیشتر بمونیم  ولی چون چند روز قرار بود باد باشه و کشتی ها حرکت نمی کردند ، ما هم قبل از اینکه پشت باد بمونیم راهی شهرمون شدیم ، از طرفی می ترسیدم باز هم خونه عمه بخوابیم و تو گریه کنی برای همین ترجیح دادم بریم خونه امون و به اندازه کافی کیش بودیم ، راستی عمو جون هم زحمت کشید و دو تا از عکسامون و روی شاسی گذاشت و برامون فرستاد ، دستشون درد نکنه

توی این مسافرت احساس کردم که کلمات و تلاش می کنی بگی نمونه اش پرستو که وقتی میخواستی صداش کنی ، می گفتی پتووووو پتووووو

 

قربونت بشم پسر خوشگل و نازنینم

 

تاریخ این سفرنامه از 14 آذر تا 23 آذر می باشد

 

اینم از سفرنامه کیش

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)