کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

دنیای من و کودکم

عید سعید قربان و عید سعید غدیر

1391/8/13 14:13
نویسنده : مامانی
218 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه مامان ، روز عید قربان ما با خاله ها رفتیم پارک دولت و با هم کباب درست کردیم و خوردیم تو هم پسر خوبی بودی و 2 بار اونجا هر دفعه نیم ساعت خوابیدی و خیلی اذیت نشدم ، کالسکه اتم اورده بودم به این امید که باهاش کلی دور بزنیم ولی دریغ از نشستن تو فرشته تا میذاشتمت روی کریر کالسکه گریه می کردی و بلندت می کردم ، خلاصه روز عید قربان مون هم اینطوری گذشت .

فرداش یعنی روز شنبه با خودم فکر کردم که بدون کریر امتحان کنم شاید بتونی توی کالسکه ات بشینی و برات دیگه اندازه شده ، دیدم بعلـــــــــــه خیلی هم خوبه و تو هم چقدر دوست داشتی کلی تو حیاط دورت زدم و تو کیف کردی مژه خلاصه روزی چند بار می ذاشتمت داخلش و دورت میزدم و حتی یه بار توش خوابت برد ، فکر کنم خیلی احساس آرامش داشتی توش

روز یکشنبه هم صندلی غذات و اوردیم توی آشپزخونه و تورو توش نشوندیم و یه کمی توی آشپزخونه چرخوندمت اخه چرخ داره و تو دوست داشتی ولی وقتی نگه می داشتم سریع عکس العمل نشون میدای یعنی منو راه ببر ...بغل حتی زمانی که توی کالسکه هم نشستی اگه نگه دارم همین کارو می کنی ، هنوز که هنوزه دوست داری  مثل زمان جنینی ات در حرکت و تاب باشی فدای تشخیصت بشم هلوی مامانماچ وقتی روی صندلی غذا می نشینی دندون گیرت و بهت میدم و باهاش مشغول میشی و کمی سرگرم میشی و نیاز نیست حتما بچرخونمتعینک

روز دوشنبه و سه شنبه هم از ساعت 11 ظهر تا 2 بعد از ظهر بارون و رعد و برق و تگرگ داشتیم که خیلی ترسناک بود و تگرگاش به درشتی یه سکه 2 تومنی بود ، تو این سرو صداها تو کوچولوی نازم خوابیده بودی و عین خیالت نبود و ولی من ترسیده بودم و یه کم اشکم هم دراومده بود عینک بعد از بارون هوا خوب و زیبا شد و رفتیم بیرون و توی هوای زیبای بعد از بارون با برات عکسای خوشگل گرفتیم

دیروز 5 شنبه داشتم ناهار درست می کردم و تو رو روی صندلی ات نشوندمت و دندونی هم دستت بود و دیگه خسته شده بودی و منم در حال برنج درست کردن بودم نمی تونستم بغلت کنم و تو همش نق میزدی و هولم می کردی ، آخرش هم اومدم در قابلمه برنج و بردارم بخارش خورد به دستم و انگشتام و سوخت و رو 2 تاش تاول گنده زدگریه خیلی کلافه بودم ، تو هم خوابت می اومد ولی لج می کردی و نمی خوابیدی و دیگه غوز بالا غوز ، راستش دلم می خواست سرمو بکوبم به دیواردروغگو مستاصل بودم از یه طرف برنجم ، از یه طرف گریه های تو ، از یه طرفم دستم ، از یه طرف کاسه آب یخ و......کلافه

روز جمعه بعنی دیروز هم همه رفتند بیرون برای ناهار ولی من به خاطر دستم نرفتم ترسیدم تاولم بترکه در حین بغل کردن و گریه های تو ....تو خونه موندیم ولی خوش گذشت آخه بابات رفته بود تو کوچه و داشت اطراف خونه رو تمیز می کرد منم شال و کلاه کردم و با کالسکه تورو هم بردم بیرون نزدیک 40 دقیقه تو کوچه چرخیدیدم تا اینکه تو خوابت برد قلب امروز هم روز عید سعید غدیره و امشب عروسی دعوتیم ولی باز هم فکر نکنم برم اخه می ترسم موقع شیر دادنت با گریه هات هول بشم و تاولم بترکه ، راستی تو دوبار به تاولم ضربه زدی و یه بار هم با انگشتای کوچولوت گرفتیش و ول نمی کردیش ولی خداروشکر نترکیداسترس

الانم تو خوابیدی و من تند تند دارم می نویسم .... قراره بعد از ظهر بابات مارو ببره کنار دریا تا عکس ازت بگیریم ، شب هم میریم خونه مادر بزرگت عزیزم

خیل دوست دارم کیارش مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)