کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

خاطره 1

1391/6/17 20:48
نویسنده : مامانی
273 بازدید
اشتراک گذاری

کیارش جون دیروز 5 شنبه شوهر خاله ات ناهار خونه ما اومده بود منم لباس مناسب با شال سرم کرده بودم و تو تازه از خواب بیدارشده بودی ، اومدم بالای سرت و داشتم از دور نازت میدادم که تا نزدیک شدم و تو منو دیدی لب پائینی تو پیچوندی می خواستی شروع به گریه کنی منو با اون وضعیت نشناخته بودی ولی  خیلی سریع صدای منو تشخیص دادی و بهم خندیدی

این خیلی برام جالب بود و وقتی بهش فکر می کردم خیلی ذوق می کردم که تو کم کم من و بابایی و خوب می شناسی و سریع به یه غریبه عکس العمل نشون میدی

 

عزیز مامان دیروز احساس کردم که کمی سرفه می کنی و ترشحات بینی ات زیاد شده برای همین شب با بابایی رفتیم مطب دکتر و تشخیص یه سرماخوردگی کوچولو داد و من دارم شربت هاتو سر ساعت میدم تا زود زود خوب بشی و دوباره بشی کیارش مامان

تو همین روز ها خیلی برای شیرت بی تابی می کنی تا گرسنه ات میشه چنان گریه هایی می کنی که کسی ندونه فکر می کنه امروز مجبور به روزه بودی در صورتیکه فقط 1 ساعت از شیرت گذشته ، خلاصه که سریع نیازت و براورده می کنم تا دوباره بشی همون کیارش مامانقلب

خیلی توی این چند ماه مراقب بودم تا سرما نخوری ولی آخرین باری که بردمت حموم احساس کردم موقع شستن سرت دمای اب وانت خیلی سرد شد ، گرچه زود بردمت بیرون و از آب گرم استفاده کردم ولی با خودم میگم شاید علت سرماخوردگیت همین باشهاسترس

قربونت بشم پسر گلم ایشالله زود زود خوب بشی

دوست دارم جوجه مامانماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)