کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

لغت نامه کیارشی در 18 ماهگی

عینک = انک زیتون = هیتووووووون عمو = عموووووو عمه = عمییییی دایی = دااایییی آدامس= آمات یا آماس چیبس= بیس جارو = دائووو چاقو= داقوووو الو = ائوو شتر= اوووتوووور یا هووتووووور جغد -ققد باز =باس دست=دس آواز= آباز امیر=امییییییی سیب=هیس توپ=پو گوشت=گو نون= نونو اهو=آهووووووووووو نی نی =نی نییییییییی اینجا این صدای حیوانات و هم خیلی بامزه درمیاری که ازت فیلم گرفتم و نمیشه تلفظشو اینجا نوشت اعضای بدنت و هم کامل می شناسی و میگی   قربون حرف زدنت بشم عشق کوچولوی مامان   ...
2 دی 1392

خاطرات مسافرت به شمال

خوب خوشگل مامان ما بالاخره برگشتیم و من می خوام برات از کارها و اتفاقهایی که افتاده بنویسم بیست و هشتم مرداد آخرین روز توی خونمون، طبق معمول تا ظهر خوابیده بودی چمدونها که از روز قبل کاملا بسته شده بود من فقط ناهار و برای توی راه آماده کردم و ساعت 1 بود که به سمت بندرعباس راه افتادیم ، خداروشکر وقتی توی جاده ایم اینگار می فهمی که زیاد نمیشه از صندلیت بیرون بیای می گیری می شینی و من سرگرمت می کنم ، شایدم ماشین کمی گیجت می کنه و دوست داری خودت بشینی خوب ساعت 4 رسیدیم فرودگاه و ساعت 7 پرواز داشتیم تو دیگه خسته شده بودی ولی نمی تونستی بخوابی چون جای مناسبی برای خواب نبود ، بردمت تو نمازخونه و تو مهر و سجاده و دیدی و شروع کردی لباتو به هم...
28 آبان 1392

ماشین شارژی کیارشی + نگن نگن

سلام خوشگل مامان بالاخره تو هم مالک یه ماشین خوشگل شدی مبارکت باشه عزیزم ماشین خوشگلت یه ماشین روبازه و دو دره رنگش هم متالیک مشکیه با چند تیکه که قرمزه و با مشکی خوب جور در اومده در واقع مثل ماشین مامانی می مونه حالا برای من مدل پراید عهد بوق برای شما روباز و مدل بالا ای قربونت برم شیرینم ایشالله در آینده یه دونه واقعی شو با پولهای خودت بخری و اینقدر پول داشته باشی که چنین ماشینی و فقط برای جاهای تفریحی ات استفاده کنی   اوبا  ما کوچولوی مامان وقتی رفتیم داخل مغازه و تو اونجا ماشین و موتورهای خوشگلو دیدی خیلی ذوق داشتی و دوست داشتی با همشون ور بری تا اینکه ما به آقای فروشنده گفتیم اون مدل و بیاره پایین تا ببینیم...
7 آبان 1392

کوتاهی مو کیارشی

سلام خوشگل مامان اگه بدونی چقدر ناناز شدی شدی هلوی پوست کنده خوردنی خوشگل اوبا مای کوچک بیا و ببین دیگه روز پنج شنبه یعنی روز عید غدیر خم من دیگه صبرم تموم شد و داخل حمام چند تا روزنامه پهن کردم و مدادرنگی و مازیکی که برات خریده بودم با چند تا ورق سفید اوردم و بابات هم صدا کردم و اومد تورو با اون سرگرم کرد منم مشغول کوتاه کردن فرهای موهات شدم یعنی وقتی موهاتو کوتاه کردم دیگه هیچ پیچی توی موهات نبود و شدی خوشگل مامان و یه کم شبیه او...بامای خودمون شدی ، اون فرمانروای کل دنیاست تو هم معنی اسمت بهش نزدیکه فرمانروای تابناک یا پادشاه عادل دیگه بعضی اوقات صدات می کنم اوباما کوچولو آخی چقدر ناز شدی عزیز دل مامان ، دست خودم درد...
4 آبان 1392

اوج خوشبختی من

سلام سلام صد تا سلام ما برگشتیم ما دوشنبه 22 مهر برگشتیم به خونه امون و من توی این چند روز دور خودمو و خونه ریخت و پاش و خاک آلود با کیارش می چرخیدم و گشتی هم به دنیای زیبای وبلاگستان زدم حالا اومدم درباره یه چیز مهم که خیلی فکر منو مشغول کرده بود و دیگه می خواستم دست به دامان دوستان عزیز بشم و براتون بگم اونم اینه : یکی از دغدغه های فکری من نشستن کیارش روی صندلیش و رانندگی کردن من بود و به خاطر وابستگی کیارش به من و نق نق زدن های دائمی کیارش باورتون میشه من هنوز پشت ماشین کنار صندلی کیارش می شینم تا کیارش و سرگرم کنم تا کمتر بهانه گیری کنه !!!!!! و جالب اینجاست که منم اصلا کوتاه نمی اومدم و همیشه سعی می کردم کیارش و روی صندلی ...
28 مهر 1392

بی بی

کیارش مامان ما روز 5 شنبه 24 مرداد سوار هواپیما نشدیم و نرفتیم آخه 23 مرداد ساعت 9:30 شب باخبر شدیم بی بی بابایی فوت کرده برای همین 5شنبه رو کنسل کردیم و گذاشتیم برای دوشنبه یعنی فردا اگه خدا بخواد بریم تو این چند روز هم شبا می رفتیم خونه عموی بابا می نشستیم و برای احساس همدردی و شما اصلا تو اتاق بند نمیشدی هی از این اتاق به این اتاق می رفتیم یا تو حیاط می بردمت ولی خیلی گرم بود مجبور بودیم دوباره بیایم داخل خلاصه اگه 5 دقیقه می سپردمت به بابایی همه سراغتو می گرفتند که پسرت کو اونکه همیشه بهت چسبیده و اگه هم می رفتی پیش بابایی هی می گفتی ما ما   ما     ما    یعنی منو ببر پیش ماما  قربونت بشم خوشگلم اون...
28 مرداد 1392

16 ماهگی کیارش مامان

سلام کیارش خوشگله مامان یکماه دیگه به سرعت برق و باد گذشت و تو بزرگتر شدی تو این ماه خیلی کنجکاوتر و به قول معروف شیطون تر شدی  یکی از علاقه مندی های جدیدت سجاده نمازه !! از وقتی ماه رمضان امد همیشه سجاده پهن بود و تو از اینکه میدیدی ما نماز می خونیم و بهت محل نمیدیم و دهنمونو باز وبسته می کنیم متعجب میشدی و بهمون نگاه می کردی بعد از چند روز دیدم داری کار مارو تقلید می کنی و وقتی می خواستی منظور نماز خوندنو برسونی دهانتو به تقلید ما باز و بسته می کردی یعنی بریم سر سجاده خیلی بامزه اینکارو انجام میدی وقتی بهت میگم کیارش نماز بخون دهنتو باز و بسته می کنی سجاده منو هم خیلی دوست داری چون یه کیفی داره که کامل سجاده و...
23 مرداد 1392