کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

عیدت مبارک کیارش جووووون

این اولین عیدی که شرکت می کنی عزیزم ، عید سعید فطر ، و تو ، تو این روز 3 ماه و 7 روزه هستی روز عید لباس جدید تنت کردم گردنبند ان یکاد هم برات آوبز کردم خوش تیپ شده بودی قبلش هم بردمت حموم کلی آب بازی کردی بعد رفتیم ونه مادربزرگت ، ناهار دعوت بودیم نذاشتی من ناهارمو سر سفره بخورم گریه می کردی رفتم بهت شیر دادم بعدشم خوابیدی ، بابایی هم قاشق قاشق بهم غذامو میداد گرفتی خوابیدی 4 ساعت خیلی تعجب کردم حتی تو خونه هم اینقدر نمی خوابی ....... قربونت بشم عزیزم عیدی گرفتی و بعدشم رفتیم خونه عموی بابایی اونجا هم بهت عیدی دادند ، بی بی بابایی هم برای اولین بار تورو میدید و بهت عیدی داد....اومدیم خونه خاله فری همه اونجا جمع بودند از آقابزرگ و خاله اک...
22 شهريور 1391

اولین گرفتن

کوچولوی مامان امروز داشتم باهات بازی می کردم و عروسکاتو به نوبت بهت نشون میدادم و تو به صداهاشون گوش می کردی و حسابی دست و پا میزدی .... از ذوق زیاد لباستو می کشیدی این کشیدن لباس جز کارهای جدیدته ، قبلا اگه چیزی جلوت می گرفتم تا بهشون دست بزنی  ویا اونو ازم بگیری بیشتر نگاه می کردیشون ولی امروز دیدم خیلی دستتو به سمت عروسکات دراز می کنی برای همین یکیشو نزدیک تر اوردم و خیلی برام جالب بود که تو با اون دستای کوچولوت اونو گرفتی و دست دیگه ات و اوردی جلو و با 2 انگشت گرفتیش و می خواستی بذاریش توی دهنت ، دوباره عروسک و ازت جدا کردم و تکرار کردم و تو همون کارو انجام دادی خیلی ذوق کردم و فوری ازت عکس و فیلم گرفتم . کیارش مامان امروز کلی ...
17 شهريور 1391

گل پسرم بزرگ شدی

مامانی توی این ماه خیلی تغییرات جالبی کردی و خیلی نسبت به ماه پیشت پیشرفت کردی الان همه رو برات می نویسم 1- صدای خنده های بلندت و شنیدم و قابل توصیف نیست چه حس زیبایی داشتم 2- وقتی می می مامان و می بینی می شناسیش و خودتو برای خوردن آماده می کنی نمی دونی چه حس زیبایی بهم میدی کیارش شیرینم 3- وقتی می می خوردی و سیر شدی دیگه با زبونت یه کم باهاش بازی بازی می کنی و بعد سرتو میاری این طرف تر و یه نگاه رضایت امیز با یه لبخند زیبا به مامانی ات هدیه میدی بعدش یه کم آقو آقو میگی و بازی می کنی و من بعد از بازیگوشیت بلندت می کنم و هوای معده اتو خالی می کنم 4- وقتی جلوی آینه می ذارمت خیلی خیلی از خودت خوشت میاد و خودتو نگاه می کنی و هی به خودت ل...
17 شهريور 1391

خاطره 1

کیارش جون دیروز 5 شنبه شوهر خاله ات ناهار خونه ما اومده بود منم لباس مناسب با شال سرم کرده بودم و تو تازه از خواب بیدارشده بودی ، اومدم بالای سرت و داشتم از دور نازت میدادم که تا نزدیک شدم و تو منو دیدی لب پائینی تو پیچوندی می خواستی شروع به گریه کنی منو با اون وضعیت نشناخته بودی ولی  خیلی سریع صدای منو تشخیص دادی و بهم خندیدی این خیلی برام جالب بود و وقتی بهش فکر می کردم خیلی ذوق می کردم که تو کم کم من و بابایی و خوب می شناسی و سریع به یه غریبه عکس العمل نشون میدی   عزیز مامان دیروز احساس کردم که کمی سرفه می کنی و ترشحات بینی ات زیاد شده برای همین شب با بابایی رفتیم مطب دکتر و تشخیص یه سرماخوردگی کوچولو داد و من دارم شربت ها...
17 شهريور 1391

حمام به سبک خنده

کیارش مامان ، دقیقا زمانی که 2 ماهه شدی من خودم تورو بدون کمک خانم بزرگت حموم کردم و قبل از اون خانم بزرگ مارو تو این کار خطیر و مهم کمک می کرد ، سخت ترین قسمت حموم دادنت ، اب ریختن روی سرت بود که من میترسیدم اخه همون موقع اگه سرتو کج میکردی و آب توی گوشت می رفت خدایی نکرده گوش درد می گرفتی برای همین من این ریسک تا 2 ماهگیت نکردم وکم کم تمرین کردم و یاد گرفتم و مستقل شدم و دیگه من و بابایی حمومت می کنیم .... من تورو یک روز در میون حموم می برم آخه زیر اون گردن چین دارت گرد و غبار و چرک می گیره و بو هم تازه می گیره یه بوی بد فکر کن اگه دیرتر ببریمت حموم چی میشی ....خلاصه بیشتر اوقات تو حموم کیف می کنی ولی وقتی به قسمت آب ریختن روی سرت و ش...
12 شهريور 1391

سلام کیارش مامان

امشب این وبلاگ و برای تو نازگلم درست کردم ... تو امروز 67 روزه شدی عزیزم ...و من امروز اولین بار لپ های خوشگلتو با عشق بوسیدم و لذت بردم چقدر دیگران ببوسنت و من تذکر بدم و خودم نبوسم ، تازه کف پاهای نازتو و هم چندین بار بوسیدم ...سر فرصت میام و می نویسم که توی این چند روز که به دنیا اومدی چه روزهایی و گذروندیم ....
1 شهريور 1391

90 روزگی

کیارش خوشگلم امروز 90 روزه شدی امروز ساعت 11.30 بیدار شدی بهت شیر دادم بعدش زنگ زدم به باباییت تا بیاد خونه و تورو ببریم  مرکز بهداشت قد و وزن 4 کاهگی تو انجام بدیم ولی بابایی به کم دیر رسید خونه و از اونجا که تو ماه رمضون اداه ها زود تعطیل میشه نتونستیم به موقع برسیم ساعت 1 رسیدیم اونا هم رفته بودند خونه هاشون بعدش رفتیم ارایشگاه خاله ای یه 1 ساعتی اونجا بودیم تو کمی خوابیدی و منم رفتم تا خاله ابروهامو برداره یه ربع نشد بیدار شدی دیگه خاله بساط و اورد پیش تو و من تورو روی پام گذاشتم و اونم منو خوشگل کرد بعدش با بابایی اومدیم خونه راستی توی ارایشگاه من و خاله با قهقه باهات می خندیدیم و تو هم با خنده صدادار جواب میدادی منم کلی ذوق ک...
1 شهريور 1391

بابایی میگه.....

کیارش شیرینم به بابایی گفتم یه پیام بگه برات تا بنویسم و بابایی میگه 67 روز گذشته و من هنوز لپ های نازتو نبوسیدم و در آینده نزدیک لپ های تپلتو می بوسم کم کم داری بزرگ میشی عزیزم و موهای خوشگل و فشنت هم کم کم داره خوابیده میشه و از حالت سیخ سیخی در میاد فعلا بابایی میخواد بره مسواک بزنه و بخوابه ، منم تورو چند دقیقه پیش رو پام گذاشته بودم و خوابیدی و حالا میخوام بذارمت تو گهواره ات تا چند ساعت دیگه که پاشم و به تو نازگلیم شیر بدم ...
1 شهريور 1391

قد و وزن 4 ماهگی کیارش + بازار

کیارش جونی دیروز بالاخره با بابا رفتیم مرکز بهداشت ، قد و وزنت و گرفتند الان وزنت 6/800 و قدت 65 ، دور سرت 45 شده قربون اون قد و بالات برم که حسابی بزرگ شدی بعدش اومدیم خونه و شب هم دوباره با هم رفتیم بازار ، حسابی تو مغازه ها صدا در می اوردی و ابراز وجود می کردی ، یه کم هم خسته شدی و خوابت می اومد و ناله می کردی ، برات یه پستونک تمام ژله ای خریدیم با یه بلوز زیر دکمه دار برای توی خونه و یه پارچه هم برای خشک کردنت بعد از شتشو این روزها نزدیک عید سعید فطره و مغازه ها خیلی شلوغه خلاصه کم و بیش به کارامون رسیدیم . تورو نوبتی بغل می کردیم راستش من زیاد بغلت کنم کمرم درد می گیره و دیشب همینطور شده بود و من به خودم فشار اورده بودم اب دهنت...
1 شهريور 1391