کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

دنیای من و کودکم

پایان 5 ماهگی کیارش مامان

خوشگل مامان 2 روز پیش من و تو بابایی رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزنت وزنت 7/900 بوده و دورسر و قدت و نمی دونم آخه توی پرونده ات وارد کرد و تو کاغذ مخصوص والدین وارد نکرد منم تو خونه متوجه شدم و کارهایی که تو 5 ماهگیت انجام دادی و تا اونجایی که حافظه یاری کنه و برات می نویسم 1- از روروئکت استفاده کردی و خیلی دوسش داری 2- بهت آب دادم تا بخوری و خیلییییییییی دوست داری مخصوصا وقتی خنکه و لثه های خوشگلتو بی حس می کنه 3- از دندودنی برای التیام لثه ات استفاده کردی وقتی از یخچال درش میارم و خنکه خیلی اولش دوس داری بعد که دهنت یخ زد گریه می کنی و نمی خوایش 4- دیگه تو اتاق خودت می خوابونمت عزیزدلم 5- دوست نداری دیگه روی پا برات لال...
25 مهر 1391

معلق زدی عزیز مامان

قربووووووووووووووونت بشم عزیزم ، نیم ساعت پیش بود من و تو روی تخت دراز کشیده بودیم و من کنارت اسباب بازی گذاشته بودم ، خودتو کج می کردی و با صدای خاص خودت اونارو می گرفتی و متعاقبا اونارو می خواستی تو دهنت بذاری ، بعد خسته شدی و روتو سمت من کردی و کمی منو نگاه گردی و دستای کوچولوتو و گذاشتی توی دهنت و مشغول خوردنشون شدی و من همینطور نگات می کردم و دلم می خواست قورتت بدم ، دنبال دوربین گشتم تا از این ژست بامزه ات یه عکس بگیرم ولی اطرافم نبود ، اگه از جام بلند میشدم تو هم  سمت حرکت منو دنبال می کردی ، برای همین همینطور فقط خواستم نگات کنم که یهو دیدم تو حتی باسن خوشگلتو هم برگردوندی و و بعد دستات و خیلی آروم معلق زدددددددددی ، فدات بشم شی...
25 مهر 1391

اولین شبی که تنها تو اتاق خوابیدی + پیک نیک

سلام جیگل جیگلو کیارش مامان این روزا یک بلایی شدی که نگووووووووووووووو دیشب برای اولین بار تورو توی تختت گذاشتم و تو بعد از 1 ساعت و 10 دقیقه ایستادگی در مقابل خواب به خواب رفتی ، پسر شیطون بلای مامان هی از خودت صدا در می اوردی و فکر کردی بازیه نمی دونستی که باید تو تخت خودت چشای خوشگلتو و روی هم بذاری ، هی نق میزدی و هر از گاهی که می اومدم سراغت از دیدن من خوشحال می شدی و لبخند میزدی ، بهت شب بخیر می گفتم و میرفتم و تو دوباره با پستونکت بازی می کردی و اونو از دهنت در می اوردی دوباره منو صدا می کردی ، بعد از جند دقیقه می اومدم پیشت دوباره همون کارها ، یواش یواش داشتی لجبازی می کردی و هی خودت به سمت بالا می کشیدی اینگار که می خواستی از او...
22 مهر 1391

چهار ماه و ده روزگیت مبارک کیارش مامان

خوشگل مامان در واقع الان 4 ماه و 15 روزت شده و من وقت نمی کردم بیام بنویسم دقیقا یه روز قبل از 4 ماه و 10 روزگیت اینقدر گریه و بهونه می گرفتی دیگه نگــــــــــــــــو ، منم برای اینکه یه کم وقت بگذره برای اولین بار کالسکه اتو از تو خونه اوردم بیرون با هم رفتیم دور زدیم بماند که کوچه گلی سنگلاخ داشت و با چه مشقتی خودمونو رسوندیم به آسفالت ، و تو این مراحل یه موقعی هایی کالسکه رو روی سرت میذاشتی و گریه می کردی ، یه بار بغلت کردم و دبعد گذاشتمت داخل و بهت پستونک دادم و تو باز بهونه می گرفتی تا اینکه رسیدیم خونه خاله فری ، خونه خاله 7 دقیقه با خونه ما فاصله داره ، اونجا هم نیم ساعتی چرت زدی و بیدار شدی و یه کم می خندیدی و یه کم گریه می کردی ، ای...
6 مهر 1391

کیـــــــــــــــــــارش + پمپرز شماره 2

کیارش عسل مامان چند روزی میشه متوجه شدم وقتی صدات می کنیم کاملا اسم خودتو متوجه میشی و روتو برمیگردونی سمت صدا ، چندین بار بابایی صدات کرد  و من نگات می کردم ، امشب هم خاله اکی اومده بود اینجا و اسم قشنگ تورو به زبون می اورد و تو بهش نگاه می کردی یعنی روتو بر می گردوندی فدات بشم الهی که دیگه اسم خودتو می شناسی   مامان جون 10 روزی میشه پمپرز شماره 2 برات می بندم خیلی بهتره دیگه در نمی زنی و پی پی از پشت پمپرز بیرون نمیاد، آخه دیگه ماشالله برای خودت بزرگ شدی و اون برای باسن کوچولوت کوجیک شده بود. دوست دارم کوچولوی مامان
26 شهريور 1391

پنج ماهگی ات مبارک عسل مامان

پنج شنبه 23 شهریور ماه تو ، گل پسر مامان وارد 5 ماهگی شدی و 4 ماه از زندگی قشنگتو تو این دنیا گذروندی ، امیدوارم همیشه ایام قلبت شاد و لبت مثل الان بی بهانه پر از خنده باشه صبح 5 شنبه من و تو بابایی راهی مرکز بهداشت شدیم تا پاهای کوچولوی تورو واکسن بزنیم و قطره فلج اطفال بخوری بماند که از روز قبل با هماهنگی اینکه آیا هستند و گفتند اره ولی نبودند و به خاطر تعمیرات تعطیل بود ، باز هم بماند که رفتیم مرکز بهداشت شماره 2 ولی دری که بالاش تابلوی مرکز بهداشت داشت بسته بود و و ما این همه راه اومدیم خونه درصورتیکه بعد بابایی با دوستش صحبت کرد و اون گفت و در ورودیش پشته و ما دوباره رفتیم آماده شدیم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم اونجا وقتی رسیدی ی...
26 شهريور 1391

گرفتن اشیاء و خوردنشون

هنوز یک هفته ای از گرفتن چیزهای مختلف با اون دستای کوچولوت نگذشته که دیروز دیدم وقتی عروسک و یا هر چیزی و مقابلت می گیرم تمایل داری به سمت دهنت ببری ، خیلی برام جالب بود منتظر این حرکتت بودم و وقتی دیروز دیدم خیلی ذوق کردم ، دیروز که بابایی اومده بود من تورو روی تخت خودمون شیر دادم و تو بعد از خوردن از خوشی و سرحالی زیاد در حال آواز خوندن بودی ، دور دهانتو با دستمال کاغذی پاک کردم و تورو وسط تخت تنها گذاشتم و رفتم یه سر به آشپزخونه بزنم ، دوباره برگشتم تا بهت یه سری بزنم دیدم اون دستمال که پایین پات بود و برداشتی و داری می خوریش منم سریع اونو از دستت گرفتم و تو بهم می خندیدی ...فدات بشم الهی   ...
26 شهريور 1391

روزمرگی

جدیدا خوابت خیلی کم شده بعد از ظهرها فقط یک ساعت در دو مرحله می خوابی ، در واقع 2 ساعت بیدار ، نیم ساعت خواب شبا هم با چه برنامه ای می خوابی بیشتر اوقات تا ساعت 1/30 بیداری و من تورو روی پاهام میذارم تا بخوابی اینقدر خسته میشم که خودم همونجا کج و کوله بیهوش میشم روی تخت یه چیز دیگه اینکه اگه بغل بابات باشی و من نگات می کنم و بهت لبخند می زنم تو هم با لبخند بهم جواب میدی  این کارت برام خیلی خیلییییییییییییییییییییی شیرینه دوست دارم قورتت بدم یا وقتی صبحا یا همون ظهرها سیر از خواب بیدار بشی یه لبخند خوشگل و پــــــــــــــهن بهم میزنی که دیگه نگو الانم گرفتی خوابیدی و نزدیک به بیدار شدنته خوشگلم منم برم میوه هارو از توی آب د...
26 شهريور 1391

اولین قهقهه تو با بابایی

پسر خوشگل مامانی 5 شنبه ای که بابا از سرکار اومده بود ، تو توی بغل من بودی و بابا اومد کمی باهات بازی کرد و خندید و تو هم از کارهای اون کلی براش به قهقهه خندیدی هم من خیلی تعجب کردم هم بابایی ، اینقدر ذوق زده شده بودیم که نگو ، بابایی بیشتر باهات بازی کرد و تو هم بیشتر قهقهه میزدی فدای اون خنده هات بشم من ......ایشالله لبت همیشه پر از خنده باشه و بتونی خنده رو هم به لبای بقیه بیاری ...
26 شهريور 1391