کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

ق

کیارش خوشگلم اگه گفتی وقتی از یه چیز خیلی خوشت میاد یا ذوق داری از دیدنش چی میگی ؟!! بله میگی  ق  قربونت بشم خوشگلم حالا بگم از چه چیزهایی خوشت میاد 1-چراغ خوابی که توی اتاقته و به پریزه ، در حالت گریه بیارمت پیش چراغ خواب یهو خوشحال میشی و لبخند خوشگل میزنی و  با صدای نازک و نازی میگی ق 2- آیفن و خوب می شناسی و خیلی دوست داری گوشی و بگیری و سیم آیفون و بکنی تو دهنت و وقتی می بینیش میگی ق 3- وقتی برات حباب می سازم تو تلاش می کنی اونو بگیری و بذاریش تو دهنت بعدش می گی ق 4- وقتی میگم کیارش بابایی اومده و زیربغلتو می گیرم تا با هم راه بریم و برسیم به در هال و تو در حال قدم زدن هی می گی ق ق ق ق 5- وقتی از ا...
18 بهمن 1391

چهار دست و پا رفتن گل پسر مامان

بالاخره بعد از 1 ماه تلاش و روی زانو ایستادن و دو قدم رفتن و دوباره سینه خیز شدن امروز 1 متر 4 دست و پا اومدی سمت من خیلی ذوق زده شدم و دلم می خواست قورتت بدم و این در حالیه که از دیروز برای اولین بار تب کردی و سرما خوردی با اینکه حال و حوصله ندارم ولی این کارت شادی و توی دلم ریخت .... دیشب بردیمت دکتر برات تب بر نوشت و گفت از دیروز سرما خوردی و امروز که بردمت حموم بیشتر تاثیر گذاشت و خودش و نشون داد ....تنت داغ شده بود و یه کم بی حال بودی خوشگل مامان در تمام طول راه رفتن به دکتر که همیشه باید با یه چیزی سرگرمت کنم بغل من بودی مثل کوالا به من چسبیده بودی و اروم بودی نبینمت اینجوری عزیزم ....ساعت 5 صبح دوباره تبت بالا رفت من تب بر بهت دادم ...
12 بهمن 1391

تولد مامانی

خوشگل مامان دیشب تولد مامانی بود و من خیلی خوشحال بودم که تورو امسال در کنارم دارم یادش بخیر پارسال تو شکمم بودی و وول وول می خوردی و امسال تو آغوشم بودی چقدم برای من بی تابی می کردی و من چقدر از این بابت خوشحال بودم با اینکه خسته میشدم ولی دوست داشتم از اینکه می اومدی بغل من و یه نگاه عمیقی می کردی و خوشحال بودی تورو در آغوش گرفتم عاشقتم عزیزم وقتی شمع و فوت کردم و کیک بریدم تورو گذاشتم روبروش اخه دوست داشتم با کیک خامه بازی کنی و اینکه اصلا خوشت میاد خیلی جالب بود محکم می کوبیدی روی کیک و بعدشم یه کم خامه رو میذاشتی توی دهنت دلم می خواست بچلونمت اینقدر خسته شده بودی که با اینکه مهمونا هنوز نرفته بودند و تو هیچوقت تو چنین شلوغی خانوا...
7 بهمن 1391

این روزهای پسرم

کیارشم این روزها داری شیرین و شیرین و شیرن تر میشی طوری که من همش دوست دارم درسته قورتت بدم و دوباره بذارمت تو شکمم خوردنی ماماان کارهایی که انجام میدی خیلی راحت روی پاهات دو زانو می شینی و اطراف برانداز می کنی البته بعضی اوقات کمی تعادلت و از دست میدی و مثل فرفره خودتو به میز tv  می رسونی و با اون پاهای کوچولوت خودتو بلند می کنی و می ایستی و همینطوری  tv  نگاه می کنی دیگه خیلی راحت از روی یه دونه پله ای که وسط هال است و به سمت اتاق خواب میره میری بالا و خودتو به در حموم که نزدیکتره می رسونی عاشق حمومی و تا درشو باز می کنم ذوق می کنی و دوست داری ببرمت داخل و بچرخونمت تا اطراف ببینی مخصوصا حموم داخل هال که کاشیاش قرمزه...
4 بهمن 1391

پایان 8 ماهگی کیارش جوووووووونم

جوجه مامان باورم نمیشه زمان به این سرعت داره می گذره و تو الان 8 ماهت شده فندقم این بار تورو مرکز بهداشت نبردمت آخه گفته بود روند رشد تو 6 ماهه دوم کمه و دو ماه بعد بیار منم تو خونه قد و وزن و دور سرت و گرفتم و اینجا ثبت می کنم تا برات بمون جیگلم وزنت 9/200 قدت  73 دورسرت  47 سانتی متر امیدوارم تو این ماه هم رشد خوبی داشته باشی و خدای مهربونم همیشه محافظت باشه   ...
4 بهمن 1391

دس دسی کیارشی

کوچولوی مامان وقتی بهت میگم دس دسی کن مامان ، دستای کوچولوتو می گیرم و بهم می رسونم و بهت می گم دس دسی دس دسی و بعد دستاتو ول می کنم و میگم حالا دست دسی کن تو هم دستاتو می زنی به هم البته به این صورت که کف دستتو می زنی روی دست دیگه ات و فقط هم یه بار می تونی این کارو انجام بدی خوشگلم و خیلی وقتا هم میگم این کارو انجام بده اصلا انجام نمیدی فقط نیگام می کنی جوجه ماااااااااااااماااااااااااان ...
4 بهمن 1391

اولین ایستادن

سلام پسر قشنگم چند روزی میشه که کاملا خودت تلاش می کنی و روی 2 تا پاهای خوشگلت می ایستی به این صورت که اول خودتو به لبه موردنظر مثل میز tv یا میز وسط مبل با سینه خیز می رسونی بعدش هی دستاتو سعی می کنی به لبه برسونی و هی تلاش می کنی و اون یکی دستتو بالا میاری بعد کم کم از پاهات استفاده می کنی و یکی یکی میاری جلو و به صورت 4 زانو می شینی و بعدش دوباره تلاش می کنی و باسن مبارک و بالا میدی و و لبه میز و محکم می گیری و بعد روی 2 تا پاهای کوچولوت می ایستی و عشق می کنی فدای کنجکاویت بشم پسر خوشگلم، در این حین یه چند باریه که زمین خوردی ولی فرشته های متاترون مراقبت بودند البته بنده هم در کنارت بودم و در حال عکاسی برای همین از دستم در می رفتی جوجه ...
29 دی 1391

با با

ای جونم دیشب برای اولین بار گفتی با با من و تو بابایی تو اتاقت بودیم و داشتم تورو برای خواب آماده می کردم یه دور شیر خوردی و شروع کردی به سینه خیز رفتن و آواز خوندن و آبا    بااااا بااااا گفتی خیلی من و بابایی خوشحال شدیم الهی دورت بگردم عزیزم منتظر شنیدن کلمه ماما هم هستیم خیلی دوست دارن عشق کوچولوی مامان ...
21 دی 1391

بـــــــــــــــــ بـــــــــــــــ گفتن کیارش

کوچولوی مامان امروز برای اولین بار شنیدم که گفتی ب ب (به فتحه بخون مادر) الهی قربونت بگردم خیلی تعجب کردم و خیلی وقت بود منتظر بودم این حرف و بشنوم آخه تو کوچولو همش جیغ جیغ می کنی و آ و او زیاد می گفتی ولی خبری از ب نبود که بالاخره پیداش شد و بابات و حسابی خوشحال کرد آخه اینگار داری اونو صدا میکنی پس من چی مامانی خوب گناه دارم   تازه دیروز هم بابایی از سرکار اومده بود و تو چنان ذوقی از خودت نشون دادی که دیگه نگوووووووووووووو حتی نمی تونست بره دست و روشو بشوره با اینکه من کنارت بودن تو منو نمی خواستی و برای اون گریه می کردی جل الخالق دیگه اینکه شیشه کوچولو آب خوریتو گذاشتمش کنار و به جاش امروز بابایی برات لیوان آموزشی دسته دا...
18 دی 1391